پنجشنبه

مرز میان مردم و سیاستمداران کجاست ؟ آیا بازشناسی این مرز میتواند مردم را در احقاق حقوق از دست رفته اش یاری کند ؟

دوستان خرد ورز و فرهیخته من ::: وقتی خاتمی و کروبی برای فریب هر چه بیشترمردم ؛ تمام همت کثیف و نازپرورده شان را به کار گرفتند و عمامه نحسشان را به زمین انداختند هم خوشحال شدم و هم ساعتها بغض گلویم را فشرد از یک طرف خوشحال بودم که این اراذل بالاخره مجبور شدند از حداقل سهم خودشان مایه بگذارند و در حد عمامه انداختن؛ خود را بعنوان مردم جا بزنند و از یک طرف بغض گلویم را میفشرد و از شدت خشم بر خود می پیچیدم که چرا ما ملت ستمدیده باید هزاران بدبختی خفت؛ خاری وغارت زدگی را متحمل شویم تا یک سیاستمدار از خدا بی خبر را به قدرت برسانیم و او اینچنین ما را به بازی بگیرد..
براستی چرا و به چه علت ما نمی توانیم از سیاستمداران خدمتگذارانی برای منافع ملیمان بسازیم ؟؟؟
دلم به حال خودمان می سوزد ؛ما ملت ایران صدها سال است برای آزادی و حق حاکمیت بر ثروتهای ملیمان؛ خون می دهیم و تلاشگرانه از همه چیزمان میگذریم آنوقت آنهایی که هیچ خسارتی متحمل نشده اند می آیند و صاحب همه چیز می شوند ... نمی دانم شاید بخاطر این است که همیشه فکر میکنیم آنکسی که می آید باید ابتدا بیاید و بعد ما پشت سرش راه بیوفتیم یا اینکه ما آنقدر او را در ماه بنشانیم تا او از آن بالا بتواند با استعمار دست بدهد و آنوقت ما باید به او اعتماد کنیم .. به هر حال مرا ببخشید واقعا به حال خودمان افسوس میخورم که نمی توانیم چهره ملی خودمان را چنان قدرتمندانه و متفکرانه جلوه گر شویم که هر سیاستمداری تمنای بدست آوردن دل اینچنین ملتی آرزو داشته باشد و آنوقت هر چه دارد فدایمان کند ولی افسوس که همیشه این ما بوده ایم که اختیار از دست داده ایم و عاشقانه و سخاوتمندانه هر چه داشتیم با خلوص نیت فدایشان کردیم و ... و هزار درد نا گفته ی دیگر...
بعضی ها میگویند از برای عشق به جانان باید از جان گذشت
.. و وقتی میپرسم معشوقه ات ؟؟؟ در پاسخ نام شخصی را برایم بازگو می کند بعضی ها نام مصدق و برخی محمدرضا شاه و برخی که آرمانگرا ترند کوروش را و برخی دیگر ... به هر حال نمی دانم .. به این معشوقه ها ایرادی ندارم ولی بعد از این نامها که هر کدام قابل تامل و تحقیقند این سوال به ذهنم می رسد چرا هیچ کس عاشق ملت مظلوم و بدبخت ایران نیست. مثل این می ماند که خودشان را جزو ملت نمی دانند؛ نکند همه با خودشان دشمنند و حاضرند عاشق هر کسی باشند الا خودشان که از همه مستحقترند خودمانی حرف بزنیم عجب بدبخت بیچاره ایم نه ؟؟ ... چرا هیچ کس بفکر آن کارگر میدانی نیست که دو سه روز است به امید اینکه کسی سر کار ببردش به جای همیشگی اش می رود و دوباره با چهره ای افسرده و خجل به میان خانواده اش برمیگردد چرا هیچکس به فکر حفظ جان مردم نیست ؟؟چرا همه در تلاشند که معشوقه خودشان را پیروز میدان کنند؟ وحتی چرا چهار چشمی مواظبند که خدای ناکرده کسی القاب معشوقه شان را کم و زیاد نکند؟ چرا بعضی ها اصلا برایشان مهم نیست قبل از نجات میهنشان باید به فکر جان هم میهنانشان باشند؟ چرا همه می گویند به خیابانها بروید مگر نمی دانند که اگر مردم اعتراض کنند سرو کارشان با گرگهای درنده خوست؟ ...چرا آنان که فرهنگ چند هزار ساله را میستایند کمی واقع بینتر هم وطنان مظلومشان را درک نمی کنند؟ هم وطنانی که از فرهنگ چند هزارساله فقط روزی و قوت بچه های نهیفشان را می شناسند و در این بحران اخلاقی که فرهنگمان را بر باد داده است برای جستن معاش خانواده شان خود را به هر سیاستی می فروشند و در مقابل هم وطنانشان صف آرایی میشوند؟ ... و باز هم هزار درد ناگفته دیگر ...
اندیشمندان عزیز دوستان خرد ورز من ؛ بیایید خود را مردم بنامیم و بدانیم و آنگاه بگوییم که ما اعضای یک پیکریم و آنوقت هر چه می دانیم و می بالیم از آن مردم بدانیم و با دانسته ها و داشته هایمان برای مردم باشیم ( برای خودمان باشیم)نه برای (؟) ما اگر مردم باشیم خود را ارجحتر خواهیم دانست نه ؟؟؟؟؟؟
مردم ایران مال باختگانی را می مانند که دزدرا می شناسند ولی تاب و توان در افتادن با آنرا ندارند عزیزان خردمند بیشتر اندیشه کنید …. صحنه سیاسی ایران از دیر بازدر اشغال استعمار بوده و هست وسیاستمدارانی که خود را حافظ منافع مردم می نامیدند دو دوزه بازانی بودند که مردم را ابزار به قدرت رسیدن خود ووسیله مشروعیت بخشیدن به انتخاب استعمارقرار می دادند و همیشه مردم را کنترل شده و بدور از آزادی سیاسی دوست می داشتند چگونه خرد شما به شما اجازه میدهد آنانیکه شما را بدون آزادی دوست میداشتند عاشق شوید ؟؟؟؟

(این مطلب را در پاسخ به دوستی که از من پرسیده بود:" بلاخره شما طرفدار چه کسی هستید؟ مشخص کنید ؟" نوشتم. امیدوارم درک کرده باشد که من طرفدار کی هستم !)

هیچ نظری موجود نیست: